حتماً داستان آن مؤذّن بد آواز را که مولوی در مثنوی خود به آن پرداخته است خواندهاید: مؤذّنی که با صدای بد اذان میداد و دیگران را به نماز دعوت میکرد. دوستانش اورا نصیحت میکردند که با این آواز بد اذان نده. اما مؤذّن زشت آواز توجهی نمیکرد و به سبک خویش ادامه میداد.
یک مؤذّن داشت بس آواز بد در میان کافرستان بانگ زد
چند گفتندش مگو بانگ نماز که شود جنگ و عداوتها دراز
او ستیزه کرد و پس بیاحتراز گفت در کافرستان بانگ نماز
تا اینکه بعد از مدتی شخص کافری با حلوا و هدیه سراغ او آمد:
پرس پرسان کاین مؤذّن گو کجاست که صلا و بانگ او راحت فزاست
از او سؤال میکنند که آواز این مؤذّن نه زیباست و نه راحت افزا، حال چگونه تو آنرا این گونه توصیف میکنی؟ پاسخ میدهد که:
دختری دارم لطیف و بس سنی آرزو میبود او را مؤمنی
هیچ این سودا نمیرفت از سرش پندها میداد چندین کافرش
من هرکاری کردم و به هر کسی پناه بردم که دخترم را از این دینخواهی دور سازم کارگر نیفتاد و اشتیاق او هر روز بیشتر میشد تا اینکه این مؤذّن اذان خواند:
گفت دختر چیست این مکروه بانگ که به گوشم آمد این دو چار دانگ
من همه عمر این چنین آواز زشت هیچ نشنیدم در این دیر و کنشت
خواهرش گفتا که این بانگ اذان هست اعلام و شعا ر مؤمنان
دختر وقتی چند بار صدای بد مؤذّن را شنید، بسیار منزجر گشت و جویای آن شد. خواهرش گفت که این صدای دعوت مسلمانان به اصلیترین فریضه و عبادتشان است. ما که گفتم این دین چیز زیبائی ندارد تو باور نمیکنی. دختر بسیار ناراحت شد و برای اطمینان خاطر سوی دیگران هم رفت و آنان هم همان جواب را دادند. وقتی که حرف دیگران او را قانع ساخت، نسبت به مسلمانان و دینشان بدبین شد و از باور و اعتقادی که پیدا کرده بود مأیوس گشت.
چون یقین گشتش دل او سرد شد از مسلمانی رخ او زرد شد
پدر دختر وقتی حال دختر خود را دید بسیار خوشحال گشت و از آنچه که مدتها درگیرش بود خلاصی یافت و برای کاری که خود نمیتوانست انجام دهد، ولی مؤذّن بدصدا آنرا بدون هیچگونه زحمتی برایش انجام داده بود بسیار خرسند بود و تصمیم گرفت که از او تشکر و قدردانی کند؛ لذا با هدایائی خدمت آن مرد رفت و عرض حال خویش کرد کهای عزیز، تو چه خدمت بزرگی به من کردهای و دخترم را از دینتان دور و مرا از تشویش و نگرانی نجات دادی و با این اذانی که تو میدهی من ازین پس با خیال راحت خواهم خفت:
باز رستم من زتشویش و عذاب دوش خوش خفتم درآن بیخوف خواب
این داستان تمثیلی از بسیاری از رفتارهای ما در مقابل دیگران است، به قول خود مولوی «خود حدیث نقد حال ماست آن». اگر به بسیاری از کارهای خود که به نام دعوت دیگران به خیر و نیکی و دین انجام دادهایم خوب بنگریم مصداقی از این داستان در آنها پیداست. گرچه این داستان تنها به یکی از فراخوانهای ما مسلمانان و نقش بد ادا کردن آن در بیزاری دیگران، پرداخته است، ولی به حق مثال بسیار واضحی از رفتارهای ماست. در موقعی که تنها از طریق اذان دیگران به نماز دعوت میشدند نقش صدا و آواز خوش در جذب دیگران بسیار مشخص بوده است و هرچه مؤذّن صدای خوشتری داشته است به همان اندازه حلاوت و شیرینی نماز در دل مستمعان بیشتر بوده است. مخصوصاً لحظاتی که انسان به سوی نماز دعوت میشود اگر در حالت روانی مناسبی قرار گیرد از اقامهی نماز خود لذت بیشتری خواهد برد. شاید سرّ اصلی اذان قبل از نماز، آماده نمودن شرایط روحی و روانی مسلمانان برای انجام این فریضه باشد و مسلمان هرچه با لحن و صوت زیباتر به این فریضه دعوت شود به همان میزان از نظر روحی و روانی آمادهتر خواهد بود.
همواره با تجاربی از این دست مواجه شدهایم که چگونه برخورد نادرست دیگران ما را نسبت به یک موضوع بدبین کرده است و یا نحوهی برخورد ما دیگران را حتی از آنچه که به نفعشان هم بوده است دور نموده است. آیا کمتر مشاهده کردهایم که شخصی در قالب نصیحت چگونه ما را از خود و اندیشههایش که چه بسا بسیار مهم هم بودهاند بیزار نموده است؟ چقدر با شیوهی نامناسب دیگران را دعوت به حق کردهایم اما هیهات که تأثیری داشته باشد؟ گاه دیگری را از مسیر ناصواب باز داشتهایم ولی ندانسته او را به مسیری ناصوابتر انداختهایم. ناشیانه دلسوزی کردهایم و طرف مقابل را به بیراهه کشاندهایم. چه بسیار ناشیانه میزبانی کردهایم و چه رنجها کشیدهایم اما نه شرط مهمانداری را دانستهایم و نه وسیله دعوتگری مناسبی در اختیار داشتهایم. بعد از اینکه رنجهایمان به ثمر ننشستهاند مدعوین را نفرین کردهایم که این چه رسم مهمان شدن است؟ اما ندانستهایم که در دعوت مهمان ره به خطا رفتهایم. گاه شرط ادب را رعایت نکردهایم، گاه جایگاه طرف مقابل را تشخیص ندادهایم، گاه خود را در جایگاهی برتر از او قرار دادهایم و از سر غرور و عجب او را فراخواندهایم، گاه با نفرین و طعن او را فرا خواندهایم، همواره دانستهها و اندیشههای او را نادیده گرفتهایم و هر آنچه خود داشتهایم برتر و حقتر از اندوختههای او دانستهایم، کمتر به نقاط مشترک او و خودمان توجه کردهایم، فکر کردهایم نقاط تضاد و تخاصم را به رخ کشاندن و شکست دادن شرط دعوتگریست، اما ندانستهایم که ما «چه کلمات مشترک و زبان یکسانی داریم»، نه شرایط روحی و روانی و اجتماعی و خانوادگی طرف را مد نظر داشتهایم و نه به سلایق او بها دادهایم، و از این دست چقدر دیگران را از راه و روشی که باید باشند دور نگه داشتهایم و فارغ از این همه کجروی و کجاندیشی خود را برتر از دیگران انگاشتهایم و بعد از رنجهای بیهوده اجتماع را نفرین کردهایم که راه شیطان گرفته و از راه حق دور گشتهاند. کمتر به خود زحمت دادهایم تا نگاهی کوتاه به روشهای به اصطلاح شیطانی بیندازیم گه چگونه براحتی دیگران را به راه خود دعوت کردهاند و چه موفقیتهائی بدست آوردهاند.
حال با این همه بد فراخوانی دیگران، انتظار معجزه داریم؟ در اینکه حق با ماست و ما با حقیم شکی نیست (منظور دین اسلام است) ولی در انتخاب روش و اسباب ارائهی آن به دیگران بسیار کوتاهی کردهایم و چه بسا کندی حرکت این دین در بین اجتماع ناشی از روشهای نامناسب ما باشد (که حتماً هم هست). وقتی که مولوی چند صد سال پیش به این نکته اشاره داشته است که آواز بد چه تأثیری در دور نمودن دیگران از دین دارد، چرا امروز ما باز بر همان سبک و سیاق گذشته پای میفشاریم و در انتخاب دعوتگران و مؤذنان این دین کوتاهی میکنیم؟ وقتی که در اجتماع وسایل و روشهای بسیار زیادی برای تلطیف احساسات و جذب مخاطب وجود دارد ما باز از روشهای بسیار ابتدائی و ناموفق استفاده میکنیم؟ باید جامعه و خواستهای آنرا بشناسیم، ذوق و سلیقه مخاطبان را درک کنیم و از روش و وسایلی استفاده کنیم که به ذوق و سلیقهی آنان نزدیکتر است. باید بدانیم که مشاغل و صنوف امروزی هر کدام بر مبنای اصولی از رفتار و اخلاق انسانها پایهگذاری شدهاند لذا در دعوت هر گروه و صنفی باید حوزهی فکری و روانی آنرا شناخت و از آن طریق وارد شد. هنرمند را نمیتوان با زبان کشاورز و آهنگر دعوت نمود، ادیب و سخنور را نمیتوان با زبان عامیانه و سنتی فرا خواند. هر کدام راه و روش خاص خویش دارند و مهمترین مهارت دعوتگر انتخاب روش مناسب و منطبق بر شرایط مخاطب است.
وقتی که ما اعلام میداریم دینمان و دعوتمان زیباترین و کاملترین دین است باید در نشان دادن این ادعا بسیار دقیق و هوشیار باشیم مبادا کاری کنیم که زیباترین موهبت الهی را با برخوردهای زشت خودمان به دیگران عرضه کنیم و آنگاه نتیجهی عکس بگیریم. عرضهی گرانبهاترین اشیاء و مواد در ظروف نامناسب تأثیر بسیار معکوسی را روی مشتریان خواهد گذاشت. نامناسبی لحن گفتار و نحوهی بیان، زیباترین کلمات را زشت جلوه میدهند و مخاطب از شنیدن آنها متنفر خواهد شد. کلمات و مفاهیم موجود در جهان محدود و اندکند ولی نحوهی بیان و آرایش همین کلمات اندک باعث بوجود آمدن سبکهای ادبی و قالبهای شعری بسیار نغز و زیبائی میشوند که گویا انسان اولین بار است آنها را میشنود. در نگاهی گذرا به دیوان اشعار و قصاید شعرا متوجه میشویم که این کلمات هیچ تفاوتی با کلمات مردم عادی ندارند، ولی شاعر با استفاده از فن بیان و بلاغت، قالب مسحور کنندهای به آنها داده است و شنونده از شنیدن آنها به وجد خواهد آمد. بهترین غذاها را وقتی در ظروف و مکانهای نامناسب قرار داده و به مشتری عرضه دارند از جذابیت آنها کاسته خواهد شد و مشتری رغبتی به خرید آنها نخواهد داشت.
مگر نه آن است که در اسلام به ظاهر تمییز و آراستگی چهره و لباس اینهمه تأکید شده است؟ چرا که بنیانگزار این دین به سر این امور بسیار واقف بوده و راضی نیست زیباترین ودیعهاش را به بدترین شکل به دیگران عرضه داریم. کم در رابطه با «موعظهی حسنه» و «قول کریم» نشنیدهایم ولی چه زود فراموشمان میشود و بر همان سبکی که خود میپسندیم ره میپوئیم و ندانسته دیگران مشتاق را از سرچشمه دورتر ساخته و تشنگی آنان را با آب جوشان پاسخ دادهایم. پس بیائیم از اینهمه آواز بد سر دادن کمی بکاهیم و گلویمان را صاف کنیم که مخاطب مشتاق شنیدن آوازی خوش از این دیوان خوش است. شک نکنیم که درون همهی انسانها طالب زیبائی و خیر است اما آنچه باعث دوری یا نزدیکی به نیکی و خیر میشود نحوهی بیان و عرضهی آنهاست.
البته ناگفته نماند که نباید بر مبنای اصل مجعول «هدف وسیله را توجیه میکند» از اصول پا فراتر گذاشته و برای جذب دیگران راههایی را برگزینیم که نه مقصودند و نه به مقصد میرسانند و به قول معروف «در اصلاح ابرو چشم را کور کنیم.»
نظرات